یه روز بهم گفت: میخوام باهات دوست بشم . آخه من اینجا خیلی تنهام…
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…
یه روز دیگه بهم گفت: میخوام تا ابد باهات بمونم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام…
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…
یه روز دیگه بهم گفت: میخوام برم یه جای دور … جایی که هیچ مزاحمی نباشه.
وقتی همه چیز حل شد تو هم بیا اونجا.آخه میدونی من اونجا خیلی تنهام…
بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…
یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام…
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…
یه روز تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم
آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام…
براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم فکر خوبیه منم خیلی تنهام…
حالا اون دیگه تنها نیست و از این بابت خوشحالم.چیزی که بیشتر از این خوشحالم میکنه
اینه که هنوز نمیدونه من تنهای تنهام…..
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11